امروز روز زیاد خوبی نبود ، درگیر بیمارستان و دکتر بودم
واقعا رو تخت بیمارستان یه شهر غریبه خوابیدن آدم کلافه میشه
من حالم یکم خوبه اما باید مراقب خودم باشم ،
الان مهـــــِ جونم رفته بیمارستان چون سرش گیج میرفته رفته پیش دکتر
احتمالا بابا بشـــــــــــــــــم آخ جوووووووووووووووووون
آخــــــــــــــه نفســـــــــــم تو ک گفتی نمیزاره ببینمش فک میکنی
من خوشم نمیاد ، ولی چیکار کنم غیرتم اجازه نمیده تک و تنها بیفتی تو جاده
کیف داره با عشقت تو خیابون قدم بزنی و باهاش بحرفی، امـا ...
بعد نوشــــــــــــــــــــت :
برای خانــــــــــــــــــمم ، نفســــــــــــــــــــــم عزیز دلم بخدا خیلی دوستت دارم ،
تو نباید بزاری حسودا وارد زندگیمون بشن
خودت میدونی چی میگم ، پس اگ فردا گفتن کامـــی معتاده
باور نکن البته معتادم ولی معتاد حرف زدن با تو